خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت

...
من همیشه تا تصمیم بگیرم چه کنم اشکم راه افتاده، خوشحال باشم یا غصه دار، گریه می کنم. عصبانی باشم گریه می کنم. از این که گریه می کنم، گریه می کنم. این ضعف است. خلاف ِ روحیه ی جنگجویی است...!! 

 

 پ.ن: مدتها بود وبلاگم رو فراموش کرده بودم تا اینکه یه دوست خوب از اینجا گذر کرد و منو یاد وبلاگم انداخت...!! 
مرسی ازعبورت و مرسی از حضورت شازده کوچولوی من...!!

نظرات 1 + ارسال نظر
یک دوست و شاید...! دوشنبه 6 آذر 1391 ساعت 10:58 ب.ظ

تلنگری بود به دریا از سوی یک جوی حقیر که هان!تو را چه شده است؟بخروش!

تو شازده کوچولوی من و شاهزاده ی تمام رویاهای منی!
حتی اگر فرسنگها دور باشی.
حتی اگر...!!
کلاه از سر برمی دارم به حرمت تو و خوشبختی ات تا ابد ... !!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد